6
تولد روژینا - 21 آبان 91 - تهران یکشنبه صبح ساعت4ونیم از خواب بیدار شدم و اماده شدم البته بخاطر ذوقه دیدنت ساعت 3ونیم خوابیدم .وسابلها ومدارکی رو که واسه بیمارستان لازم داشتم رو اماده کردم. ساعت 5 بابارو از خواب بیدار کردم وبابا رفت دنباله مامانی فاطمه ومن هم واسه سلامتیت قران خوندم ساعت 5 وربع بابا ومامانی اومدند خونه ومامانی هم وسابلای اتاقت وساک بیمارستان رو چک کرد و منتطر مامان زری/مامانه بابا / شدیم که بیاد اما مثله اینکه خواب مونده بود وبخاطر همین بابا رفت بالا وصداش کرد وحدود یک ربع بعد هم مامان زری اومد. حدودا ساعت 6 بود که به سمت بیمارستان حرکت کردیم وساعت یک ربع به 7 رسیدیم من خیلی استرس داشتم وقتی رسیدیم به ات...