مادرانهمادرانه، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه سن داره

مادرانه

6

تولد روژینا - 21 آبان 91 - تهران  یکشنبه صبح ساعت4ونیم از خواب بیدار شدم و اماده شدم البته بخاطر ذوقه دیدنت ساعت 3ونیم خوابیدم .وسابلها ومدارکی رو که واسه بیمارستان لازم داشتم رو اماده کردم. ساعت 5 بابارو از خواب بیدار کردم وبابا رفت دنباله مامانی فاطمه ومن هم واسه سلامتیت قران خوندم ساعت 5 وربع بابا ومامانی اومدند خونه ومامانی هم وسابلای اتاقت وساک بیمارستان رو چک کرد و منتطر مامان زری/مامانه بابا / شدیم که بیاد اما مثله اینکه خواب مونده بود وبخاطر همین بابا رفت بالا وصداش کرد وحدود یک ربع بعد هم مامان زری اومد. حدودا ساعت 6 بود که به سمت بیمارستان حرکت کردیم وساعت یک ربع به 7 رسیدیم من خیلی استرس داشتم وقتی رسیدیم به ات...
21 اسفند 1391

5

تولد آوا - 29 خرداد 91 - رشت شب قبلش خونه رو حسابی تمیز کردیم و برق انداختیم بعدش رفتم حموم و موهامو سشوار کشیدم .حاضر شدیم که بریم خونه مامانم آخه قرار بود شب اونجا بخوابیم صبحش با مامان و مادر شوهرمو زنداییم راهی بیمارستان بشم. مامان با المیرا (خواهرم) و دخترش خیابون بودند رفتیم دنبالشونو سوارشون کردیم رفتیم خونه مامان اینا. نمازمو خوندم و شام خوردیم و رفتیم که بخوابیم حالا مگه خوابم میبرد خلاصه دو سه ساعتی خوابیدم ساعت 5 بود که باصدای رعدو برق و بارون از خواب پا شدیم وااااااااااااای تا به حال همچین بارونی ندیده بودم برق رفته بود. سیل بود اینقدر نذرو نیاز کردم و صلوات فرستادم تا برق اومد حسین و مامان و بابا صبحونه خوردنو من با حس...
21 اسفند 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادرانه می باشد