مادرانهمادرانه، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

مادرانه

8

تولد  سارینا - 28 مهر 91 -  تهران سه شنبه پيش رفته بودم دكتر.بعداز معاينه گفت بايد از اول آبان تا ١٠ آبان منتظر باشي .گفتم وقتش كه ٢٢ آبان بود! خلاصه ما هم گفتيم وااااي وقت كمه بايد سريعتر بريم آتليه عكساي مدلينگ بارداريمو بگيرم كه قرار شد هفته بعدش بريم.از طرفي ديگه هم ١٤ آبان امتحان فاينال زبان داشتم كه اونم قرار شد هفته بعدش برم و بدم.استيكر هاي اتاقشم كه تازه اومده بود و هنوز فرش و لوسترش مونده بود با كلي كار ديگه.تازه به خاطر اينكه ني ني قراره زودتر هم بياد گفتيم جشن سيسموني رو همون آخر هفته يعني ٢٨ مهر بندازيم.جالبش اينجاست كه شب قبل از مهموني هم بليط كنسرت پيانو داشتيم!!! واقعا كارا توهم توهم شده بود. از يكشنبه شروع...
23 اسفند 1391

2

 تولد محیا - ٢ ابان ٩١ - شیراز   یکشنبه 30 مهر عصرش با "م" برنامه ریزی کردیم بریم پوشک واسه محیا بخریم.آخرین چیزی بود که هنوز نخریده بودیم. قالپاق های کالسکه ش هم که تو مغازه جا مونده بود رو تحویل گرفتیم. به دلم شده بود که باید کارامو جمع و جور کنم. دو شنبه 1 آبان، صبح یه دفترچه برداشتم و از روی کتابا و جزوه هام مطالب مربوط به تکنیکای تنفس و ماساژ و ریلکسیشن زایمان در آب رو خلاصه کردم. به دلم شده بود که باید اینا رو مرور کنم این روزای آخری. دوشنبه 1 آبان،ان عصر شوخی شوخی به مامان داشتم میگفتم بعد از زایمان چی برام میاری بیمارستان؟ رفتیم از توی کمد لباسام انتخاب کردیم و حتی کلی خندیدیم به خودمون که چرا انقده زو...
22 اسفند 1391

1

تولد فاطمه سادات - 9 آذر 91 - رشت چهارشنبه 8 آذر روز پرکاری بود. بعد از تموم شدن کارهای خونه وسایل هام رو جمع کردم و به منزل پدرم رفتم. به دستور دکتر بیهوشی از ساعت 6 غروب شام سبکی خوردم . برای عمل فردا ناشتا بودم. شب با همسری ساک بیمارستان رو چک کردیم. پنج شنبه بعد از نماز صبح یه زیارت عاشورا خوندم و به همراه همسری و پدر و مادر و خواهر و مادرشوهرم راهی بیمارستان شدیم. کارهای پذیرش رو قبلا انجام داده بودم. چون اصرار زیادی داشتم که تمامی پرسنل اتاق عمل زن باشن و از هفته ی قبل تقاضای اتاق رویال یک نفره داده بودم، خیلی طول کشید تا پرسنل بخش با پذیرش هماهنگ بشن! من از ساعت 7 صبح پذیرش شده بودم اما از شانس بدم همون ...
21 اسفند 1391

4

تولد علیرضا - 25 مرداد 91 - تهران سه شنبه عصر یعنی روز قبل از زایمانم بعد از اتمام کارها و آماده شدن و خداحافظی از خانه، با همسرم رفتیم منزل خواهرشون برای خداحافظی، (پدر و مادر همسرم تهران نبودند) وانجام کمی خرید باقیمانده. اون روز همسرم به یمن آمدن پسریمون، سه عدد بامبو خریده بود و تهیه ی گلدان مناسب برای اونها هم این دمِ رفتنی به کارهامون اضافه شد. افطار خانه ی پدرم بودیم و قرار شد شب هم همونجا بمونیم، چون صبح ساعت 4 باید بیمارستان میبودیم. هیچوقت فراموش نمیکنم اون شبو، هردومون پر از هیجان و استرس بودیم و خوابمون نمیبرد، دقیقا حال ِ شبهای قبل از سفر اونم سفرهای مهم مثل کربلا و مکه رو داشتیم، نیم ساعت بیشتر نخوابیدم، همسرم زودتر از من ...
21 اسفند 1391

3

تولد محمدپارسا  - 11 بهمن 91 - رشت بالاخره شمارش معکوس به پایان رسید و 11 بهمن، روز موعود فرا رسید. شب قبل منشی دکتر بهم زنگ زد تا ساعت عمل را یادآوری کند، نمیدانم چرا فکر کرده بودند که من اتفاق به این بزرگی را فراموش خواهم کرد!! ساعت 8 شام خوردیم و بعد به اتاق محمدپارسا رفتیم و آخرین عکس های دوران بارداری را گرفتیم.یک ساعتی من و همسرم مشغول عکس گرفتن شدیم، البته عکس گرفتن برای هر دوی ما بهانه ای بود تا از استرس روز بعد کم کنیم. من واقعاً نگران بودم  چون عمل سزارین را انتخاب کرده بودم و در این مورد تردید داشتم زیرا من در کلاس زایمان طبیعی شرکت کرده بودم وتمایل به زایمان طبیعی داشتم اما طبق آخرین سونو منصرف شدم و ترسیدم که از پس...
21 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادرانه می باشد