مادرانهمادرانه، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه سن داره

مادرانه

15

1392/2/25 16:45
3,317 بازدید
اشتراک گذاری

تولد امیرحسین، 28 خرداد 91، اصفهان

خاطره زايمان از طرف : amirhosein91 در 21/2/1392
خاطره زايمان (امير حسين) 
پسر خردادي من ميدوني قرار بود تيري بشي؟ولي زودتر اومدي و زندگي ما رو زودتر شيرين كردي... 
روز چهارشنبه 24 خرداد هم نوبت داشتم براي آخرين سونوگرافي بارداري وهم نوبت دكتر زنان...اول رفتيم سونوگرافي كه اونجا معلوم شد زايمان طبيعي منتفيه،چون جناب عالي توي دلم نشسته بوديد(پرزنتاسيون :بريچ)!!اين اولين ضدحالي بود كه خوردم!!دكتر سونوگرافي هم تخمين زد و گفت حداكثر وزنت حين تولد 3كيلو و 30 گرم ميشه!!من و بابا عماد روي 3كيلو و 900 حساب كرده بوديم!!اينم دومين ضدحالي بود كه خورديم... 
بعد از اونجا رفتيم مطب دكتر مظاهري،مراقبتهاي مامايي رو انجام دادم و فشار خونم بود 130 روي 80و وزنم هم 85 كيلو...همين جور صعودي وزن اضافه ميكردم!! 
دكتر گفت همه چي خوبه فقط بايد يه آزمايش ادرار انجام بدي،همين الان برو انجام بده،جوابشو بيار،منم گفتم اشكال داره بعدا برم گفت بهتره الان بري... 
پيش خودم گفتم بچه 2900 وزنشه هنوز كوچيكه ،بعدش هم سونوگرافي تاريخ زايمانو 10 تا 15 تير زده،الان خيلي زوده!!تازه قرار بود يكشنبه مصادف با سالروز مبعث پيامبر خاله احسانه رو عقد كنن!! 
من كه ميدونستم اينا چه معني ميده دوست داشتم ازش فرار كنم،ميدونستم فشارخون بالا مساوي آلبومينوري مساوي پره اكلامپسي مساوي ختم حاملگي!! 
به بابا عماد گفتم اين ماما بلد نيست فشار خون بگيره همه رو تو دردسر ميندازه!!بريم خونه...! 
تو راه خونه بوديم كه با خودم گفتم نكنه براي شما مشكلي پيش بياد،يه جورايي ترسيده بودم!!بابا عماد گفت براي اينكه خيالمون راحت بشه اين آزمايشو انجام بده!!براي همين مسير رو به سمت آزمايشگاه عوض كرديم.. 
نمونه رو داديم و منتظر جواب شديم من فقط نذر و نياز كردم كه چيزي تو ادرارم نباشه،جواب رو كه گرفتيم ديدم ... 
واااااااااي يك پلاس پروتئين تو ادرارمه تازه باكتري هم هست يعني UTI ... 
چقدر گريه كردم بابا عماد بيچاره مونده بود چيكار كنه...مدام ميگفت گريه نكن،درست ميشه!! 
همون موقع زنگ زدم مطب منشي گفت خانم دكتر رفته،گفتم حالا چيكار كنم؟فردا مطب تعطيله،پس فردا هم جمعه ست،بچم طوريش نشه!! 
زنگ زدم به موبايل دكترم،ماجرا رو بهش گفتم،اونم گفت چرا زودتر نرفتي؟؟توكه تصميم نداشتي بري اصلا چي شد رفتي آزمايشگاه؟؟الان برو خونه استراحت كن،نيم ساعت يه بار فشارخونتو چك كن و اگه سر گيجه يا سر درد گرفتي باهام تماس بگير.. 
با چشم گريون رفتيم خونه... 
بابا عماد بيچاره كلي تو زحمت افتاد نيم ساعت يه بار فشار خونم رو چك ميكرد خدا رو شكر بالا نرفت ديگه... 
به بابايي گفتم آزمايشگاه اشتباه كرده،فردا بريم دوباره آزمايش بديم،بابا گفت خدايا عجب غلطي كرديم زن پرستار گرفتيم!!اطلاعات زياديت داره كار دستمون ميده!! 
خلاصه همه چي خوب بود تا اينكه جمعه دوباره رفتيم آزمايشگاه و آزمايش رو تكرار كرديم منتظر جواب شديم!!جواب رو كه گرفتم ديدم خبري از پروتئين نيست!!!هوراااااااا... 
ولي بازم يه نگراني تو وجودم بود،همه با هم كه اشتباه نميكنن،يه جاي قضيه ميلنگيد!! 
شنبه شد و من مردد كه برم مطب يا نه؟ميترسيدم اگه برم بگه بايد حاملگي رو ختم كنيم ورجه وورجه كردن شما هم مزيد بر قضيه كم كم داشت منو منصرف ميكرد... 
خلاصه دلو زدم به دريا گفتم بيخيال ميرم... 
ساعت 8 شب بود كه با ماماني رفتيم مطب دكتر...ماماني بيرون تو ماشين نشسته بود تا من برم و بيام... 
رفتم پيش خانم دكتر و آزمايشا رو نشونش دادم و براش تعريف كردم چي شده!!اونم گفت برو بخواب معاينه ت كنم!آماده شدم بعد از معاينه گفت دهانه ي رحمت 2 سانت باز شده!!اي داد و بيداد يه مشكل ديگه!!! 
همون موقع يه NStانجام دادم و معلوم شد رحم منقبض و آماده زايمانه(خوب شد رفتم پيش دكتر...)خانم دكتر بازومو ماساژ ميداد و مي گفت چون بچه با پاست و رحمت آماده زايمانه فردا بچه رو درش مياريم!!من مثل ابر بهار گريه ميكردم!!بيشتر نگرانيم اين بود كه با وزن كم به دنيا مياي و ممكنه زرد ي بگيري...ولي خانم دكتر گفت هر لحظه ممكنه كيسه آبت پاره بشه،خيلي خطرناكه،بايد فردا زايمان كني... 
دستور بستري رو گرفتيم و در كمال ناباوري در حال گريه رفتيم طرف خونه تا آماده بشيم شما رو تو هفته 38 به دنيا بياريم!! 
اون شب بابا عماد سر كار بود كه تلفني خبر رو بهش دادم،هم خوشحال بود هم گريه ميكرد!! 
اون شب تا صبح فقط 2 ساعت خوابيدم...فكر خاله احسانه و اينكه عقدش به هم خورده اذيتم ميكرد،تازه چون معاينه واژينال شده بودم يه ذره هم خونريزي داشتم كه يه كم نگرانم كرده بود!! 
صبح ساعت 6 بيدار شديم و با بابا رفتي دنبال ماماني و با هم رفتيم بيمارستان سعدي،كم كم درد هم داشت ميومد سراغم ،پامو كه گذاشتم تو بيمارستان خيالم راحت شد،رفتم پذيرش شدم(دست بابا عماد درد نكنه همه كارا رودوش اون بود..)و نشستم تا دكتر بياد خيلي منتظر نشستم،تازه همين جوري گريه هم ميكردم درست مثل بچه ها،از يه طرف خوشحال بودم كه ميبينمت از طرف ديگه ناراحت كه با جاي خاليت تو دلم چيكار كنم؟؟؟ 
دكتر اومد و گفت من اورژانسي تر از بقيه هستم و منو بردن اطاق عمل!!همين جور كه داشتم آماده ميشدم روي تخت اطاق عمل خانم دكتر رو ديدم داشتم بهش ميگفتم من ميترسم موا...(داشتيم صحبت ميكرديما آقاي هوشبر...!!!) كه يهو هيچي نفهميدم... 
اون موقع كه من بيهوش بودم شما گل پسر درست ساعت 11و 50 دقيقه صبح با وزن 3 كيلو و 400گرم وبا قد 50 سانتي متر و با دورسر 5/35 زميني شدي... 
تولدت مبارك فرشته كوچولوي من 
وقتي به هوش اومدم درد داشتم وناله ميكردم و اولين سوالم اين بود:بچم سالمه؟ 
پرستاري كه تو ريكاوري بالاي سرم بود مطمئنم كرد و من راحت شدم،از اون موقع تا حالا جاي خاليت تو دلم اذيتم ميكنه...
منواز ريكاوري اوردن بيرون و اولين كسي كه ديدم باباعماد بود،نميدونم چرا اما يه بغضي تو گلوم داشتم... 
توي بخش ماماني و ماماني بابا منتظرم بودن،بعدشم شما گل پسر رو اوردن،كه با ديدنت كلي جون گرفتم... 
قشنگ ترين لحظه ي زندگيم همين لحظه اي بود كه تو رو ديدم... 
و سوالي كه كردم اين بود : وزنش چقدره؟؟جواب شنيدم:3كيلو و 400گرم 
ديگه خيالم خيلي راحت شده بود،و مطمئن شدم همه دست به دست هم دادن تا با اشتباهاتشون شما رو خردادي كنن!!!!!!! 
ولي خيلي يه دنده و لجبازي،عقد خاله رو به هم زدي ،منو يه ذره حرص دادي،تازه خرداديم شدي!!! 
فرشته كوچولوي عزيزم، سالگرد رسيدنت مبارك گلبرگم،تولدت مبارك سفيدبرفي،صد ساله بشي گل هميشه بهارم 
راستي! از بهشت چه خبر؟
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

الهام
25 اردیبهشت 92 14:23
مادر(رادین و راستین)
31 اردیبهشت 92 2:34
مهدیه جون
ممنون از دعوتت
خاطرات زایمانم رو توی کاغذ نوشتم
اگر پسرام بزارن که تایپشون کنم حتما برای شما می فرستم.

حتما این کارو بکن1
منتظر خاطره ی زایمان تون هستم!

مامان زهرا
1 خرداد 92 1:56
سلام عزیزم میخواستم تو وبلاگ خودت بهت خبر بدم که فردا برات باز میزارمش اما نظرات باز نمیشد نمیدونم به اینجا سر میزنی یا نه من دوباره سعی میکنم که بتونم باهات ارتباط بگیرم
مامان زهرا
1 خرداد 92 1:58
اگه اینجایی خبرم کن
مامان عطرین
2 خرداد 92 1:28
سلام خیلی خوشم اومد میشه بگید چطوری خاط ه ام را بذارم یعنی چطوری بفرستمش؟ممنون


عزیزم ممنون که سر زدی!
یا تلگرافش کن و یا تو یه پست تو وبلاگ خودت بذار و خبر بده انتقال بدیم!
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادرانه می باشد